مناجات
همه شب خدایا ز غفلت شکستم
ولیکن در این شب به راهت نشستم
تو رحمی خدایا که محتاجترینم
یا علمی بیاموز که جاهلترینم
همه عمر فنا شد به یک لحظه بگذشت
به جز روسیاهی چه بر گونه بنشست
چه محتاج شدم من به آرامش تو
در این شب امیدم به بخشایش تو
دل و دین و حکمت به نانی فروختم
بهشت برین را به سیبی فروختم
نه در کعبه راهم نه مأمن پناهم
از این دل سیاهی ز کوه گناهم
در این شب برآنم به یک سجده ناب
به خاکت بیافتم ز لطفت تو دریاب
بسان گدایی به درگاه رحمت
که سائلترینم ببخشا ز حکمت
گله دارم از خود ز تو یک قضاوت
چه حکم داری برمن به غیر از ندامت
به هابیل مگوئید که قابیل چه ها کرد
به یک وعده حوّا دل و دین رها کرد
چنان شد پشیمان از این کردۀ خویش
که هر نسل آدم خراب از دل ریش